اولين شب آرامش !
اولين
زندگي من ... زندگي اي كه به تنهايي ساخته ميشود...
دو شنبه 11 مهر 1390برچسب:, ساعت 6:47 | پرين

 

ديشب بعده دو روز سر و كله زدن با كدهاي پروژه ام ،رسيدم به ERORR ...اونم چه اروري ، پدر مادر دار! فكـــــــــ كن ، با خودم قرار گذاشتم ديگه دوشنبه رو حتمي برم قم برا ارائه، حالا ساعته 1 شب  ميرسي به ارور ... البته سورس قبليم رو نگه داشتم ولي كدها بايد دسته بندي شده باشن تا به قولي تميز جلوه بده... حس خووبي نبود جدا! اين شد كه خيلي خيلي آرووم لپ تاپ رو بستم و يه پتو و بالش برداشتم، كنار لپتاپ خوابيدم ( حتي حوصله ي تخت رو هم نداشتم! )

خوابيدم ... خوابهاي خوشي هم ديدم خوشبختانه... يه دفعه همينجوري ساعت 5 صبح بيدار شدم!

انقدر اين خواب ديشبم بهم چسبيده كه دلم ميخواد همه ي شبا زوود بخوابم! انقدرم الان دلم باشگاه ميخواد ، كه نگوووو ولي اين پروژه پروژه ...

راستي يه مطلب ديشب خووندم «فرهنگ ازدواج» دوست دارم شما ها هم بخوونيدش... من كه هنوز ذهنم درگيرشه...

بعدا اضافه شد : ساعت ۸ شده ولی اصلا نمیشه بابا نمیشه صبح پروژه کار کرد... حدود ۷- ۸ سالی میشه رویه ام اینطوره شبها کارام رو انجام میدمو روزا میخوابم! الان هرکار میکنم نمیتونم ذهنمو متمرکز کنم و داکیومنته پروژه مو بنویسم! چیکار کنم؟

شایدم ذهنم آشفته شده باز یاده حرفای نامزدم افتادم ... قضاوتی که راجع به خودمو خانواده ام داشت.. دلم میگیره هروقت یاده حرفاش می افتم.

آهنگ بشنوم خوبه ؟ همون آهنگ دلم گرفت رو میشنوم ببینم چی میشه...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ


پرين ( Perin ) هستم. 22 سالمه. ساكن تهرانم. نرم افزار كامپيوتر خوندمو تازه فارغ التحصيل شدم. تصميم به ازدواج داشتم ولي به هزاران دليل كه درست و غلطشو نمي دونم، ازدواجم سر نگرفت! خانواده ي مذهبي ندارم و تا سال اول دبيرستان، بي حجاب بوودمو از اينكه ديگران از ظاهرم و اندامم تعريف مي كردند شاد بوودمو روز به روز بيشتر بي حجاب مي شدم. ساله پيش دانشگاهيم، از لحاظ پوشش تغيير رويه اساسي دادم و در ذهنم تعارضاتي پيش اوومد كه منو واداشت به اينكه بدونم من كيم؟ باورهام چيه؟ باور درست كدومه ؟ به همين دليل قم رو براي گذروندن دوران دانشجويي انتخاب كردم ( شهري ديده بودم كه ميتونم از لحاظ مذهبي به اطلاعات كافي برسم) اما مشكلات فراوووني برام پيش اوومد و كمتر تونستم بهره برداري كنم ولي اين تعارضات هنوز هستو من به دنبال حلش هستم! البته بگم ، ذهن به شدت پرسشگر و كنجكاوي دارم و علاوه بر اوون مسائل رو ساده قبول نمي كنم، همين باعث شده كه هميشه بگم «نمي دونم!» و به دنبال اوون تلاش كنم براي دونستن! پس دفتر خاطراتي تهيه كردمو از افكارم از خاطراتم از درددل هام درش نوشتمو به زندگيم دقيق شدم ، تا هم خودم رو خدا رو راه و رسم زندگي رو ! پيدا كنم و هم خاطراتم و روند زندگيم رو ثبت داشته باشم، تا هميشه به يادم بمونه ! دفترم هميشه مخفي بوود و از اين كه خوونده نميشد خسته شدم و تصميم گرفتم به بلاگ تبديلش كنم.
آرشيو وبلاگ



ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید